♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥HI♥♥♥♥♥♥♥♥

 

خیلی دوست داشتم. خوشحالم که خدا قبول کرد امسال برم اعتکاف. آخه چند سالیه که "قرمز" میشم و نمی تونم برم. خدا حتما یه کار خاصی باهام داشت چون رفتنم با عقل جور در نمی اومد. مهلت ثبت نام تموم شده بود. نمی دونستم بابام قبول میکنه یا نه.
ولی بهر حال رفتم با هانیه.
انقدر نماز زدیم به کمرمون که باید یه بیست جلسه ای فیزیوتراپی برم. زانو هام ساقط شدن. ولی با همه اینا خیلی کیف کردم. با دعای کمیل هم خیلی حال کردم. با قرآن هم. عاشق قرآن شدم. خیلی چیزا یاد گرفتم ازش.
ولی نمی دونم چرا احساس میکنم خدا بهم گفت دعاهاتو قبول نمی کنم. یه چیز تو مایه های: به همین خیال باش!
من که همش واسه بقیه دعا کردم.
همین...

  inja che khabareee? jaye man ke kheyli khoobe 


تگ » <-TagName->
× سه شنبه 26 خرداد 1390برچسب:اعتکاف,فیزیوتراپی, × 18:5 × Albalou ×




باید برم پیش خدا. باهاش اندازه ی یه دریا گریه حرف دارم. میخوام باهاش حرفامو بزنم تا خالی شم. میخوام باهاش راجع خیلی چیزا حرف بزنم. تصور آغوش خدا که رو گفته های من باز میشه خیلی وسوسه کننده اس.

راجع همه ی آدمایی که بهم دروغ گفتن حرف میزنیم.

بهش میگم خداجون بهشون بهترین خبرارو بده!

راجع همه ی آدمایی که رفیقم بودن و حالا نیستن کنارم.

میگم خداجون بهشون بزرگترین لبخند و بده!

راجع همه ی دوستایی که دارن فیلم بازی میکنن...

میگم خدایا! آرزوهاشون رو برآورده کن!

راجع همه ی آدمای خوبی که با من پاک و خالص بودن...

میگم خداجون هیچ وقت نزار احساس تنهایی کنن!

راجع خانواده ام آرزوی محال میکنم!

می دونم درست نمیشه... ولی من دعامو میکنم.

راجع اونایی که از این دنیا رفتن...

از خدا میخوام همیشه خوشحال باشن.

راجع تو عشقم!

همه چیزای زیبا و خوبی که خدا درست کرده رو واست آرزو میکنم.

راجع خودم!

خودت میدونی خدا!

واسه همه دعا میکنم. حتی شما دوست عزیز!


تگ » <-TagName->
× سه شنبه 25 خرداد 1390برچسب:اعتکاف,خدا,دعا, × 20:0 × Albalou ×




صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد